بار هزاران طعنه را بر دل کشیدم
دیدم تو را بر نی ولی دستم جدا بود
کوچه به کوچه از پس محمل دویدم
زاویه ی تن با زمین کم گشته اخر
من زیر بار غربت و مشکل خمیده ام
در بزم گرگان رفتی و از تن سرت رفت
کشتی وا مانده برین گل را کشیدم
کوفه ،خرابه ،شام و یا بازار بودم
حالا کنار تو در این منزل رسیدم
الواریان
و چشم خیس خودش را به دور می دوزد
چقدر موکب و عاشق چقدر خانه ی عشق
تمام جاده به شوق حضور می سوزد
سه روز پای پیاده سه روز شوق وصال
و خادمی که قدم را به زور می بوسد
و نام لیلی و مجنون چه بی جهت گل کرد
که لیلی از تب دریای نور می سوزد
و اربعین و گدایی که در تمام مسیر
شبیه دانه ی اسپند و اود می سوزد
الواریان
روزها گرچه کمی سخت ولی می گذرد
روز ها ی محن و در بدری می گذرد
می رسد از پس تاریکی شب رنگ سحر
سالها محنت این بی پدری می گذرد
وقت پرواز به افاق و سما می اید
روزگار غم بی بال و پری می گذرد
((یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد ))
عاقبت موسم این بی خبری می گذرد
جمعه ای پیرهنی سوی زمین می اید
سالهای محن و خیره سری می گذرد
الواریان
.: Weblog Themes By Pichak :.