تاریخ : دوشنبه 94/5/12 | 4:52 عصر | نویسنده : علی الواریان
عشق عقل از سر ما برد ولی اجباری
من نفهمیده نشستم به گذارت ، اری
از ترافیک دلم پشت غمت خسته شدم
جاده ی وصل پر از دغدغه و تکراری
خسته ام بس که درین مدرسه در جا زده ام
شاید این بار نرفتم ، سببش بیماری
زیر شلاق نگاهت همه شب جان کندم
هر که دیدست تنم گفت عجب جباری
پاسبان بوده ام و پاس تو را می دادم
آه از وسوسه ی خواب تو و سرداری
می خورد دفتر عمرم ورق و می دانم
اخرش نیست به جز حسرت عمرم کاری
اخرین بار که از دست تو افتاد دلم
سوی چشمان ترم رفت به سمت تاری
کاش دست اجل اینبار به ما هم برسد<
مرگ شاید بدهد هجر تو را دلداری
بهره ای هیچ نبردم سر بازار شما
بی تو فرقی نکند موت و یا بیداری
کاش یک شب بنشینی و نشینم پیشت
کاش این قافیه ها را تو کنی معماری
الواریان
94/5/10
.: Weblog Themes By Pichak :.