رود از چشم ترت آب تمنا می کرد
و سما سجده به دستان تو سقا میکرد
اب بیتاب به هر سو گذرش می افتاد
هر زمانی که دلت مقصد دریا می کرد
مرتضی هیبت عباسی زیبایت را
توشه روز غم زینب کبری می کرد
و حسن از پی لا یوم کیومک هر بار
قد رعنای تو را خیره تماشا می کرد
بهر ارامش اطفال حرم ثارالله
خیمه ات را جلو اهل حرم پا می کرد
دل شب عمه برای دو رکعت نافله اش
قبله اش را ز بلندای تو پیدا می کرد
شب تار همه ی خلق جهان را اقا
رخ چون ماه شما بود که زیبا می کرد
عشق هر اینه اسرار دلش را بی شک
بر در گوش شما بود که نجوا می کرد
سینه ی خسته اغوش زمین را هر بار
قدم حیدریت بود که شیدا می کرد
وسط معرکه گر پا بنهادی بی دست
چشم زیبای شما بود که غوغا می کرد
دو سه خط روضه برایت بنویسم اقا
از همان روز که شه گریه به سقا می کرد
از همان روز که قد پسر زهرا را
مشک و تیر و علم و دست شما تا می کرد
همه دیدند که صیاد همه ی تیرش را
با چه زوری بغل تیر دگر جا می کرد
یا همان خون که از چشم و سرت می امد
گره از کار حرامی چقدر وا می کرد
وحسین پاره ای از دست و تنت را اینجا
قطعه های دگرش میسره پیدا می کرد
از بلندی که به اغوش زمین افتادی
تیر ها کار همان دست شما را می کرد
گفته بودی که بخوانیم چنین روضه ولی
عمر ما داشت زغم فیصله پیدا می کرد
الواریان
.: Weblog Themes By Pichak :.