تاریخ : یکشنبه 88/2/6 | 3:7 عصر | نویسنده : علی الواریان
پاشو، پاشو، برو اونور گوشه کلاس وایسا دستتاتم بگیر بالا حرفم نزن
آقا اجازه ؟
هیس ، مگه نگفتم چیزی نگو صدات دراد می فرستمت بیرون، می دونی که اگه آقای ناظم بیرون ببیندتت چی می شه؟
یه ساعت بعد
خوب خوبت شد؟
همین و می خواستی دیگه حالا تادیب شدی ؟ فهمیدی که سر کلاس نباید رفیقت و گاز بگیری؟
این دفعه دفعه آخرت باشه دفعه بعد این خبرا نیست نگی نگفتی؟
...
شاید واسه بعضی ها این مطالب شیرین باشه اگر چه اون وقتا اصلا اینجوری نبود این سرپا ایستادنا باهمه
نیشخندای همکلاسیها حال شده خاطراتی که با گفتنش خودت رو رها می کنی توی کودکی و واسه لحظاتی هم شده ذهنت و مشغول می کنه .
راستی از بچگی ها چقدر مونده؟
تو مخیلاتت هم نمی گنجید یه روز بشینی و از این روزها تعریف کنی؟!!!
.: Weblog Themes By Pichak :.