تاریخ : دوشنبه 95/2/13 | 5:31 عصر | نویسنده : علی الواریان
وقت جان دادن تمام عرش نالان می شود<br>
مقتلم چون خاک سرد کنج زندان می شود<br>
مثل مادر سخت دستم رو به بالا می رود<br>
ذکر خلصنی الهی حال اسان می شود<br>
سندی شاهک هزاران زخم بر جانم زده<br>
زخم دل خون جگر حالا فراوان می شود<br>
مثل عمه دستهای بی رمق را بسته اند<br>
موی من چون راس بر نیزه پریشان می شود<br>
بین گودالم ولی در فکر گودال دگر<br>
ذکر لبهایم حبیبی شاه عطشان می شود<br>
مثل مرغی در قفس افتاده پرپر می زنم<br>
درد من تنها فقط با مرگ درمان می شود<br>
<br>
علی الواریان
.: Weblog Themes By Pichak :.