سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 93/11/29 | 11:15 عصر | نویسنده : علی الواریان

نگاهم را به اغوش تنی از چوب می بندم

دوباره در خیال خاطری اشوب می خندم

به یک لحظه گذر کردم به ان پیر خیالاتم

و از نو من برین پیر کمی محجوب می خندم

دوباره خواب ان کلبه کنار زرد گندم زار

کمی اهسته می ایم کنار جوب می خندم

جوار پیرمردی که نشسته روی ان تپه

و بر نقاشی زیبای ان محبوب می خندم

چنان دلشاد و سرمستم کنار باغ نیلوفر

که چون مردی خمار باده ی مشروب می خندم

به اوا و طنین زنگ پای گله و چوپان

به ان احوال اهوی کمی مرعوب می خندم

و بر دلچسبی نان و پنیر واندکی گردو

به طعم چای اویشن به هرم چوب می خندم

و من در روبروی قاب اویز خیالاتم

به احساس مجسم بی شکیب و خوب می خندم

1.jpg

 




تاریخ : دوشنبه 93/11/20 | 3:53 عصر | نویسنده : علی الواریان

در عمق جان سنگ های پینه بسته

آلاله ای عاشق تر از مجنون نشسته

گاهی غزل گاهی وصیت روی هر سنگ

با خط خونین شهادت نقش بسته

درمانده از مفهوم والای عروج است

چشمان خیره مانده بر سنگی شکسته

بوی خدا می اید از هرسوی اینجا

از این کبوترهای خونین بال و خسته

ای غافلان معراج را از ما گرفتند

در لذت خواب عروجی دسته دسته

1.jpg

 




تاریخ : شنبه 93/11/11 | 3:45 عصر | نویسنده : علی الواریان
 از همین خانه همین میکده ی بیت النور

 

به شما می رسم و بازسلامی بر نور

غرق در زمزمه ی حوض و کبوترهایت

می رسد زائر تو با دل خسته از دور

قطره های عسل از چشم ترم می ریزد

عسلی طعم حرم طعم همان ابی شور

پا برهنه نگهم سوی زمین دل اشوب

شده مبهوت ،چو ماهی به تلاطم در هور

حضرت فاطمه ای زمزم احسان رضا(ع)

صله ای ده تو به موسی که رسیده بر طور

علی الواریان




تاریخ : یکشنبه 93/11/5 | 6:59 عصر | نویسنده : علی الواریان

تکلیف ندارد دل بی تاب و رمیده

ان دل که همیشه همه جا زجر کشیده

در پیش و پس هر قدمش هروله دارد

اوای تو را در نفس باد شنیده

تا بوسه ز گلبرگ رخ ماه بگیرد

پروانه شده دور خودش پیله تنیده

چون خط موازی شده هجران دل و تو

تا خط افق رفته ولیکن نرسیده

تصنیف شده نبض دل و هق هق ساعت

تصنیف بلندی که نفس را ببریده

در دام تو افتاده دل و جای سوال است

از صید چرا حضرت صیاد رمیده

الواریان




تاریخ : یکشنبه 93/11/5 | 6:50 عصر | نویسنده : علی الواریان

سایه ات سنگین شده با ما مدارا می کنی

جمعه ها را یک به یک امروز و فردا می کنی

این جماعت بودنت را زود حاشا می کنند

زود بازا هر زمانی قصد دریا می کنی

گرگهایی در کمین یوسف دین مانده اند

العجل ورنه قمیصی پاره پیدا می کنی

بوی گندم می رسد ری را مزین کرده اند

مستی دنیاییم را کی مداوا می کنی

زاهدان را شور شهوت ابن ملجم کرده است

مانده ام حیرت زده با کی تو نجوا می کنی?

ای دل اخر می رسد ان فصل هم عهدی ولی

پس چرا در عاشقی این پا و ان پا می کنی

الواریان






  • paper | پاپو مارکت | بک لینک