وقت جان دادن تمام عرش نالان می شود<br>
مقتلم چون خاک سرد کنج زندان می شود<br>
مثل مادر سخت دستم رو به بالا می رود<br>
ذکر خلصنی الهی حال اسان می شود<br>
سندی شاهک هزاران زخم بر جانم زده<br>
زخم دل خون جگر حالا فراوان می شود<br>
مثل عمه دستهای بی رمق را بسته اند<br>
موی من چون راس بر نیزه پریشان می شود<br>
بین گودالم ولی در فکر گودال دگر<br>
ذکر لبهایم حبیبی شاه عطشان می شود<br>
مثل مرغی در قفس افتاده پرپر می زنم<br>
درد من تنها فقط با مرگ درمان می شود<br>
<br>
علی الواریان
تقدیمی به ساحت شهید حسن اکبری که با عروجش عشق را در پهنه ی چشمان دوستداران متبلور کرد
الحق که بر لباس شهادت تو لایقی
از جنس لاله ای و شبیه شقایقی
تابوت روی دست زمین خود در اسمان
مردی میان بهت غریب دقایقی
حسنت حسن مرام تو اما حسین وار
همپای عشق بودی و غرق حقایقی
اکبر صفت تویی که به معراج می روی
عطر تنت شبیه شکرخند رازقی
شهد شهادتی که شده بهتر از عسل
این روزها به کام تو باشد که عاشقی
علی الواریان
سفیر ندبه شمایید و فصل بیداری
شما که بر رخ خود خال هاشمی داری
بگو چگونه رسد دست دل به دامانت
چگونه با تو بخوانم حدیث دلداری
کدام جمله ندبه کدام خط سمات
مرا به تو برساند درین گرفتاری
به جمکران تو رو کرده ام و می دانم
تو هم شبیه خدایت همیشه ستاری
تمام فرصت ادینه با دعا سر شد
که تو خودت بنمایی ز دل پرستاری
غروب جای خودش را به ظلمت شب داد
حکایتی شده این جمعه های تکراری
الواریان
گنبد، حرم ، زائر هوای خیس و بارانی
در شوکت گلدسته هایت مات و حیرانی
اقا هوای دوریت با ما نمی سازد
حال کبوتر را به دور از لانه می دانی
این روز ها از صحن بانو رو نمایی شد
حالا نجف جان می دهد از بهر مهمانی
ان اخرین باری که در صحنت دعا خواندم
حس کرده ام مولای یا مولای می خوانی
مهر تو قسمت می کند جنت و دوزخ را
صد بار می گویم من این تصنیف عرفانی
هو یا علی کفر است اما دل نمی گیرد
ارام جز با خواندن این ذکر طوفانی
علی الواریان
.: Weblog Themes By Pichak :.