سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 94/5/12 | 4:52 عصر | نویسنده : علی الواریان

عشق عقل از سر ما برد ولی اجباری

من نفهمیده نشستم به گذارت ، اری

از ترافیک دلم پشت غمت خسته شدم

جاده ی وصل پر از دغدغه و تکراری

خسته ام بس که درین مدرسه در جا زده ام

شاید این بار نرفتم ، سببش بیماری

زیر شلاق نگاهت همه شب جان کندم

هر که دیدست تنم گفت عجب جباری

پاسبان بوده ام و پاس تو را می دادم

آه از وسوسه ی خواب تو و سرداری

می خورد دفتر عمرم ورق و می دانم

اخرش نیست به جز حسرت عمرم کاری

اخرین بار که از دست تو افتاد دلم

سوی چشمان ترم رفت به سمت تاری

کاش دست اجل اینبار به ما هم برسد<

مرگ شاید بدهد هجر تو را دلداری

بهره ای هیچ نبردم سر بازار شما

بی تو فرقی نکند موت و یا بیداری

کاش یک شب بنشینی و نشینم پیشت

کاش این قافیه ها را تو کنی معماری

 

الواریان

94/5/10

 




تاریخ : دوشنبه 94/5/12 | 4:50 عصر | نویسنده : علی الواریان

غبطه خوردم همه شب بر شب زندانی ها

به همین عشق که تا دار کشد فانی ها

به همان عاشق بی خورد و خوراکی که شده

 بدنش بی خبر از غصه ی بی نانی ها

اضطراب عدمم بیشتر از حس بقاست

چون حبابی به سر موج پریشانی ها

بی تو پر خط و ترک گشته پر پروازم

مثل خشتی که تنش مانده به ویرانی ها

عاطفه تیغ دو دم بود مرا غارت کرد

مثل چنگیز مغول بر صف ایرانی ها

 

الواریان

 

 




تاریخ : شنبه 94/5/3 | 8:56 صبح | نویسنده : علی الواریان

تو فطرت نابی ز چه نا پاک شدی؟

در نفس ستیزی تو چرا خاک شدی؟ 

جمشید شدی به مستیت افزودی

مغبون ترین کشته ی ضحاک شدی

زنجیر شدی و پای خود را بستی

انگشت نمای شهر و افلاک شدی

از دست تو انگور گرفتند ولی

خود مست شدی خوشه شدی تاک شدی

پیغمبری و معجزه را می فهمی

ای فطرت من تو از چه شکاک شدی؟

فرهاد شدی به جان شیرین خودت

کوهی نتراشیده و حکاک شدی

 

علی الواریان

yibb_fet.jpg

 

<br>

 




  • paper | پاپو مارکت | بک لینک