سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 90/5/26 | 11:43 عصر | نویسنده : علی الواریان

از اول ماه مبارک دلم لک زده واسه دو دقیقه مکالمه بی درد سر با خودم و خدای خودم می خوام بگم ولی زبونم قفل شده خدا کنه تا شب قدر وا بشه

 راستی شب قدر من چه جوریه خوابم یا بیدار؟

آیا اشک چشم کفیل رفتار یک سال من می شه ؟

یا ماه رمضون امسال هم باید مثل همه سالهایی که گذشت و فقط تقویم عمر من و زیاد کرد بگذره و من فقط مثل یه قاب بهش نگاه کنم

راستی اصلا خدا رو باید با دل ثابت کرد یا عقل ؟

خدایا هوای تو دارم نه از روی هوس نه بلکه از روی نیاز خدایا هوای منو دریاب




تاریخ : چهارشنبه 90/5/26 | 11:34 عصر | نویسنده : علی الواریان

خیلی اوقات ما با دوستانمان نمی توانیم حرف بزنیم. درددل کنیم و از دلتنگی هایمان بگوییم چون معلوم نیست در همان وقتهایی که بار سنگینی روی دلمان نشسته است و راه نفسمان را تنگ کرده است دوستمان در چه شرایطی به سر می برد. شاید موج های سینوسی روزگارمان به اندازه پی دوم با هم اختلاف فاز داشته باشد. یعنی وقتی ما روی صفر نموداریم و خالی شده ایم او یا دارد پیک مثبت می زند و شاد است که حرفهایمان انرژی منفی می شود و می افتد به جانش یا دارد پیک منفی اش را می گذراند و حرفهای ما حالا حالاها نگهش دارد همانجا. پس بهتر است حرف زدن را برای همیشه بگذاریم برای وقتی دیگر. این وقتی دیگر را هم برای التیام روح خسته خودمان می گوییم وگرنه می دانیم که دیگر از این وقتها مفت و مجانی به دست نمی آید که نمی آید.




تاریخ : چهارشنبه 90/5/26 | 11:30 عصر | نویسنده : علی الواریان
تا حالا ندیده بودمش

 

اول که نگاهم بهش افتاد دلم ریخت

سریع رد شدم ولی فایده نداشت دلم بدجوری بی تابی میکرد تو نگاهش نمی دونم چی بود که من و به هم ریخت

برگشتم از دور نگاش کردم آروم نشدم که هیچ دلم آشوب شد

سرم وانداختم پایین و اومدم جلو نتونستم سرم و بیارم بالا

حالا مدتیه از اون روز میگذره و من هنوز سرم پایینه

اما نه مثل اون موقع بلکه یه جور دیگه

حالاها فهمیدم واسه بالا رفتن باید از زمین شروع کرد

آخه اونم از زمین شروع کرد و حالا اون بالاست

خوش به حالش با همه ترکشای تو بدنش و با پای مصنوعیش چه راحت بالا می رفت

 






  • paper | پاپو مارکت | بک لینک